جلیل صفربیگی
فریاد حسین را شنیدیم همه
از کوفه به سوی او دویدیم همه
رفتیم به کربلا، ولی برگشتیم
از شمر، امان نامه خریدیم همه
...............................................
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه غیرت علی، زینب بود
هرچند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا، ولی زینب بود
...............................................
هم یاور و خواهر برادرهایش
هم بود برادر برادرهایش
یک عمر برای پدرش، مادر بود
حالا شده مادر برادرهایش
...............................................
در چشم حسین، نور عین است عباس
فرمانده بین الحرمین است عباس
مانند دو آیینه مقابل هستند
عباس حسین است و حسین است عباس
...............................................
بر نیزه سر حسین بر بالا شد
در عرش، خروش و ولوله برپا شد
قرآن، شب قدر بر زمین نازل گشت
روزی که صعود کرد، عاشورا شد
...............................................
سعید بیابانکی (باغ دوردست-انتشارات تکا)
نی سواران
نوحه سازان امشبی را نینوا خوانی کنید
اندکی ما را بگریانید و بارانی کنید
امشب ما تا که طولانی شود، خورشید را
دست بسته پشت کوه قاف، زندانی کنید
تهمت خاموشی و دم سردی ما تا به چند
با چراغ زخم ها ما را چراغانی کنید
این چنین حیران به ما محمل نشینان منگرید
یادی از آن نی سواران بیابانی کنید
کاسه هاتان پر شدند از سکه های اشک و آه
ای پریشان روزها، کم کاسه گردانی کنید
ما همین محمل نشینان، آیه های پرپریم
ای مسلمانان، کمی با ما مسلمانی کنید
سینه های ما سراسر بی سروسامانی است
خلوت ما را پر از عمان سامانی کنید
...............................................
شمس الشموس
همین که روز در آن دشت طرحی از شب ریخت
هزار کوه مصیبت به دوش زینب (س) ریخت
کنار نعش برادر شبیه نخل عزا
به گاه خم شدنش آبشاری از غم ریخت
نظاره کرد چو شمس الشموس بی سر را
به گوش گوش فلک ناله ناله یارب ریخت
جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
ز چشم های تَرَش هرچه داشت، کوکب ریخت
چه بود نیت ناآشکار ساقی غم
که جام زینب غمدیده را لبالب ریخت
کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت
زبانه های کلامش به جان دم سردان
شراره ها شد و آتشفشانی از تب ریخت
کرامت شب تار مصیبتش نازم
که در دوات سیه روز من، مرکب ریخت
اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
نمی رسند به آن اشک ها که زینب ریخت
...............................................
حسین منزوی (مجموعه اشعار-انتشارات نگاه)
تو کشتی نجات و ...
ای تکنواز نابغه ی نینوا، حسین!
وی تکسوار واقعه ی کربلا، حسین!
ای از ازل نوشتِ سواد سرشت خویش
با سرنوشت غربت خود آشنا، حسین
هم جان فدای راه وفا کرده، هم جهان،
هم جان و هم جهان به وفایت فدا، حسین
از امن و عافیت، به رضایت جدا شدی
چون گشتی از مدینه ی جدت جدا، حسین
یک کاروان ذبیح، به همراه داشتی
از فطرت خجسته ی شیر خدا، حسین
یک کاروان اسیر، به همراه داشتی
از عترت شکسته دل مصطفا، حسین
جانبازی ات به منزل آخر رسیده بود
در کربلا که خیمه زدی و سرا، حسین
وز آستین لعنت ابلیس رسته بود
دستی که رگ گسیخت ز خون خدا، حسین
شسته است خون پاک تو، چرک جهان همه
تا خود جهان چگونه دهد، خون بها، حسین
در پیش روی سبّ و ستم، خیزران چه کرد
با آن سر بریده به جور از قفا، حسین
کامروز هم تلاوت قرآن رسد به گوش
زان سر که رست چون گل خون بر جِدا، حسین
*
چاک افق رسید به دامان آسمان
وقتی فلک گرفت به سوک عزا، حسین
حتا کویر تف زده را، اشک شسته بود
وقتی جهان گریست، عزای تو را، حسین
سوک تو کرد زلزله، چندان که خواهرت
زینب فکند ولوله از «وا اخا»، حسین
من زین عزا چگونه نگریم که در غمت
برخاست ناله از جگر سنگ ها، حسین
*
«آزاده باش، باری اگر دین نداشتی»
زیباترین سفارش مولای ما، حسین
کز بعد قرن های فراوان هنوز هم
ما راست رهشناس ترین رهنما، حسین
*
تو کشتی نجات و چراغ هدایتی
دریاب مان در این شب تاریک، یا حسین
...............................................