نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

خموشانه

 

 شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟
می خزد در رگِ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟
زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری ؟
دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟
چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟
اسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟

(شفیعی کدکنی )

زهر آبه

 

 بد جوری زخمی شدم و تا زند ه ام نمی بخشم.

پروازتان که دادم نمی دانستم که قرار بر این است

که پر هایم را یکی یکی  بکنید.

تلخ است خیلی تلخ

و من هنوز عادت نکردم به این  زهر آبه هر روزه که یادش تلخم می کند

اما عادت میکنم.

 

 

بیقرار

 

مرض بیقراری گرفتم

نه من خوابم می آید ونه خواب خودش می آید

بلند می شوم می روم سراغ قرص های خواب

لیوان را پر از اب می کنم و قرص ها را می خورم

و برمی گردم روی مبل دراز میکشم و زل میزنم

 به ستاره ای که از پشت  پنجره چشمک می زند

نگاهش می کنم تا خوابم ببرد............ اما ستاره با من بازیش گرفته

دستم را دراز می کنم تا بگیرمش . اما شهاب می شود و می گیریزد

 

همه ی خاطرات را وسط باعچه چال کردم.

صبح که بلند شدم دیدم درختی شده  و سر به اسمان کشیده.

نه لب گشایدم از گل نه دل كشد به نبید

 
نه لب گشایدم از گل نه دل كشد به نبید
چه بی نشاط بهاری كه بی رخ تو رسید

نشان داغ دل ماست لاله‎ای كه شكفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید

بیا كه خاك رهت لاله‎زار خواهد شد
ز بس كه خون دل از چشم انتظار چكید

به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینه جویبار گریه‎ی بید

به درد ما كه همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگین كه بوسه خواهد چید

چه جای من كه در این روزگار بی فریاد
ز دست جور تو ناهید بر فلك نالید

گذشت عمر و به دل عشوه می‎خریم هنوز
كه هست در پی شام سیاه صبح سپید

كه راست درین فتنه‎ها امید امان؟
شد آن زمان كه دلی بود در امان امید

صفای آینه خواجه ببین كزین دم سرد
نشد مكدر و بر آه عاشقان بخشید

ه. ا. سایه

""رسم خوشایندیست""

نزدیک عید که میشه توی فیسبوک، وبلاگ ها  و سایت ها

 همه بهم تبریک میگن  و یکدیگر را نصیحت می کنند که

بیائید درد و غمها را فراموش کنیم . بدی ها را از یاد ببریم

و ""دست افشان و پا کوبان  غزل خوانیم"" و

این دو روز دنیا را بی خیال همه ی بلاها که سرمان اوردند بشیم

و دوستی را پاس بداریم و هر که مالتو خورد و ارثتو برد بی خیال شو

و از این جور حرفها

خوشبختانه هیچکداممان بهش عمل نمی کنیم. واسه همین می خوام بگم

دم همتون گرم .... عید تون هم مبارک...

بانوی سو و شون در روز زن دار فانی را وداع گفت.

بدرود ای بانوی سو وشون

آشنا‌ها می‌آیند
با تو آشنا می‌‌شوند
دستت را به دوستی می‌‌فشارند
با تو آشناتر میشوند
خودمانی تر
 آشنا‌ها با دوستان تو آشنا میشوند....
با نزدیک‌ترین دوستانِ تو آشناتر می‌‌شوند
خودمانی تر
نزدیک‌ترین دوستت را به آغوش می فشارند
آشناها غریبه میشوند
دستِ تو را برایِ بار آخر می فشارند
با نزدیکترین دوستِ تو
برای همیشه می‌‌روند

نیکی‌ فیروزکوهی

کودکان کوره پز خانه

سال هاست

نان خشکی ها

از محله‌ی ما نمی گذرند

زیرا از نانِ خالی این همه سفره

چیزی برای پرندگان حتی

باقی نمی ماند ،

فقط می ماند بعضی شب ها

که پدر

دستِ خالی به خانه برمی گردد .

 

هر وقت پدر

دستِ خالی به خانه برمی گردد

من می فهمم

پنهانی دارد با خودش چه می گوید ،

همه چیز ... همه چیز گران شده است

قند ، چای ، نان ، چراغ ، چه کنم ، زهرمار ...

همه چیز گران شده است .

 

و من هر شب آرزو می کنم

ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز

هنوز ماهیِ سیاهِ کوچولو

به دریا نرسیده است .

و من هر شب خواب می بینم

دست هایم دارند بزرگ می شوند :

خشت ، کوره ، آجر

سنگ ، بیجه ، محمد !

زورم به هیچ کدام نمی رسد

آجرِ همه‌ی برج های جهان

از خواب و خاکسترِ من است

زورم به هیچ کدام نمی رسد

من باید بزرگ شوم

من مجبورم بزرگ شوم .

ما حق نداریم گرسنه شویم

ما حق نداریم حرف بزنیم

ما حق نداریم سرما بخوریم

ما نان نداریم

خانه نداریم

پناه نداریم

شناسنامه نداریم

شب نداریم

روز نداریم

رویا نداریم .

اینجا

ما هر چه داشته فروخته‌ایم

جز گنجِ بزرگِ پنهانی

که پدر به آن شرف می گوید

اسمم شرف است

پسر زارعبدالله

از پیاده‌های پاک دشتِ ورامین‌ام

از پیاده‌های پاک دشتِ بَم ، بامیان ، کرج ، کوفه ، آسیا !

و ما حق نداریم بمیریم

کَفن و دَفنِ درماندگان گران است

مزار و مجلس و گریه گران است

ما اشتباه به دنیا آمده‌ایم

دنیا

جای دزدانِ بی شرفی‌ست

که پرندگان را برای مٌردن

از قفس آزاد می کنند .

 

سیدعلی صالحی